ویدیو: فلاسفه‌ی مکتب ملیطه (ملطی)

کرونوس – ویدیوی جدید آرش با مضمون فلاسفه‌ی پیشاسقراطی روی یوتیوب قرار گرفت و دوباره از سوی آپارات تحریم شدیم و ویدیویمان را قبول نمی‌کنند. در این ویدیو هم که اپیزود دوم از پلی‌لیست تاریخ فلسفه‌ی آرش است، هنوز در اوایل فلسفه‌ی یونان باستان هستیم و سعی می‌کنیم دانشمان را از تاریخ فلسفه با پایه‌ای قوی بسط دهیم و همه‌ی چیزهای مهم را بگوییم.

فیلسوفان طبیعی که از قرن ششم پیش از میلاد تا پیش از سقراط در یونان ظهور کردند در تاریخ فلسفه تحت عنوان فیلسوفان پیشاسقراطی مورد مطالعه قرار می‌گیرند. ارسطو برخی از ایشان را فیزیکدان خطاب می‌کند و در دیگر متون گاهی از ایشان به عنوان حکیم، خردمند یا منجم نیز یاد می‌شود. این دسته‌بندی دو سؤال را به ذهن متبادر می‌سازد: چه چیز ایشان را از حکمای سابق بر خود متمایز می‌سازد و فلسفه‌ی سقراط و افلاطون، چه تفاوت محتوایی با فلسفه‌ی ایشان دارد؟

ما نمی‌دانیم که عقاید و آرای ایشان تا چه اندازه ابتکار و اصالت دارد. دیوژن لائرتی در پیشگفتار خود در کتاب «زندگی فیلسوفان برجسته یونان»، توضیح می‌دهد که مطابق نظر برخی، فلسفه و پژوهش طبیعت (به نحوی که بتوان آن را از اسطوره متمایز ساخت)، از مصریان، کلدانیان یا مغ‌های پارسی آغاز شده است. مطابق زندگی‌نامه‌ای که وی از این فیلسوفان بدست داده است، فیثاغورس و دموکریتوس هر دو به نزد کاهنین مصری، کلدانیان و مغ‌های پارسی رفته‌اند. از مسافرت طالس و سولون نیز به مصر حکایت می‌شود (به خصوص رجوع کنید به مسافرت سولون به مصر در مکالمه‌ی تیمائوس که از زبان مصریان، گذشته‌ی گمشده‌ی یونانیان در آتلانتیس را می‌شنود). با این حال اگر قضاوت را محدود به دانسته‌های خود کنیم و نه حدسیات، می‌توان گفت که فلسفه‌ی طبیعی از یونان باستان از قرن ششم قبل از میلاد آغاز شد. مهمترین وجه افتراق این فیلسوفان با شعرا و حکمایی مانند هومر و هزیود، عدم اتکا به پندارهای عامی و اساطیر برای توضیح طبیعت است. به جای اتکا به اساطیر، تلاش ایشان ارائه‌ی توضحیاتی از فیزیک و کیهان‌شناسی با اتکا به مشاهدات تجربی خود بود. برخی از ایشان مانند دموکریتوس تا حد انکار نقش خدایان اساطیری در سرنوشت پیش می‌روند. آناکساگوراس به سبب قائل شدن ماهیت مادی برای خورشید و اجرام سماوی، در دادگاه به جرم بی تقوایی محکوم می‌شود. بنابراین ایشان باورهای مذهبی و اسطوره‌ای را مبنای تفکر خود درباب طبیعت قرار نمی‌دادند اگرچه مانند هر کس دیگری در هر دوره‌ای، از تاثیرات فرهنگی و سنتی جامعه‌ی خود به دور نبودند.

اما وجه تفاوت آن‌ها با فلسفه‌ی سقراط و افلاطون را در دو نکته می‌توان خلاصه کرد:

۱. ارسطو وجه مشترک این فیلسوفان را تلاش آنان برای یافتن یک اصل بنیادین برای تمامی طبیعت می‌داند. وی در کتاب متافیزیک با اشاره به فیلسوفان پیش از سقراط می‌نویسد: «از فیلسوفان اولیه، اغلب گمان می‌کردند که اصول طبیعت مادی، تنها اصول تمامی چیزهاست. و از آن همه‌چیز تشکیل شده است، ابتدا از آن (اصل) آغاز می‌شود و در پایان به آن تحلیل می‌رود (و این جوهر باقی می‌ماند اما شکل آن تغییر می‌کند).»

اغلب آنان (یک استنثای مهم پارمنیدس است) یکی از عناصر مادی طبیعت را منشأ و بنیاد تمامی اجسام دیگر قلمداد می‌کردند به طوری که همه‌ی اجسام، از آن تشکیل شده و در نهایت به آن عنصر سازنده تجزیه می‌شوند. پس وجه اشتراک فیلسوفان پیش از سقراط، این است که آنان در پی عنصر و جوهری بودند تا آن را به عنوان منشأ اولیه‌ی بقیه‌ی چیزها معرفی کنند. هیچ چیز از هیچ به‌وجود نمی‌آید و نیز معدوم نمی‌شود بلکه پیدایش و نابودی چیزهای مادی، در اصل، ترکیب و تحلیل جوهر اولیه است.

به همین جهت، آنان را فیلسوفان طبیعی می‌خوانند زیرا در خود طبیعت به دنبال یک منشأ اولیه می‌گشتند. طالس منشأ اولیه را آب می‌داند. آناکسیمندر بی‌کران، اناکسیمنس هوا، هراکلیتوس آتش و امپدوکلس عناصر اربعه. ارسطو در کتاب متافیزیک خود، با ذکر این که اصل و جوهر حاکم بر چیزها، یک عنصر مادی نیست، این سنت پژوهشی را باطل اعلام می‌کند.

۲. مرکز توجه ایشان فلسفه‌ی طبیعی یعنی فیزیک و کیهان بود و کمتر به اخلاق و سیاست توجه نشان می‌دادند یا دست‌کم می‌توان گفت که از نظریات سیاسی و اخلاقی ایشان، محتوای چندانی به دست ما نرسیده است. اولین بار سقراط بود که فلسفه‌ی اخلاق را پایه‌ریزی کرد و نظرات او الهام‌بخش مکاتب بعدی به خصوص افلاطونیان، نوافلاطونیان و رواقیون شد.

با این حال، این تصویر از فیلسوفان پیش از سقراط، کلی و زمخت است. یک دلیل این است که مکتوبات بسیار اندکی از ایشان برجای مانده و فلسفه‌ی آنان توسط شارحین متأخر به گزاره‌های ساده خلاصه شده است. نظریات ایشان درباره‌ی اخلاق و سیاست بر ما معلوم نیست و دور از ذهن است که همّ ایشان صرفاً مطالعه‌ی طبیعت و نجوم بوده باشد. برای مثال فیثاغورس نه به خاطر ریاضیات و هندسه، بلکه به خاطر ابداع روش و آیین زندگی شهرت یافت و شاگردان بسیاری حول خود جمع کرد. گفته می‌شود که پارمنیدس برای شهروندان شهر خود قوانینی تنظیم کرد. امپدوکلس نیز در سیاست فعال بود و بعید است که وی درباب سیاست نظریه‌ای صادر نکرده باشد.

اگرچه اختلاف قاطعی بین فیلسوفان طبیعی با سقراط یا افلاطون نمی‌توان یافت، اما یک تفاوت مهم بین ایشان و ارسطو وجود دارد. این ارسطو بود که برای اولین بار، علوم را به حیطه‌های مختلف تقسیم کرد و حیطه و موضوع هر علم را در آغاز هر رساله‌ی خود تعریف کرد. فیلسوفان پیش از سقراط، مرز قاطعی بین حیطه‌های مختلف شناخت قائل نبودند. همچنین تفاوت بین فلسفه از یک سو و رازورزی و شعر از سوی دیگر نیز برای آنان مشخص نبود. آثار امپدوکلس و پارمنیدس منظوم بود. کلام هراکلیتوس کنایه‌ای بود و فیثاغورث نیز آیینی رازورزانه ابداع کرده بود و از مُثُل برای بیان منظور خود استفاده می‌کرد. امتیاز تمایز بین حیطه‌های مختلف شناخت (منطق و معرفت‌شناسی، فیزیک، اخلاق و سیاست) را باید به ارسطو اعطا کنیم. از اندک تکه‌هایی از متون این فیلسوفان که به دست ما رسیده، می‌توان ادعا کرد فیلسوفان طبیعی پیش از سقراط، یک سبک بیان و روش پژوهش فلسفی مستقل از اسطوره و شعر نپروراندند.

اولین بار زنون ایلیایی بود که بحث دیالکتیکی را ابداع کرد و سقراط و آکادمی افلاطون آن را توسعه داد. مهمتر این ارسطو بود که اپیستمه یا علم اثباتی را تعریف و از دیالکتیک و بلاغت جدا کرد.

پس انتخاب سقراط به عنوان نقطه‌ی جداکننده‌ی دو دوره از فلسفه را صرفاً باید یک تقسیم‌بندی به جهت سهولت بیان در تاریخ فلسفه در نظر گرفت. یک دلیل دیگر این است که از افلاطون و ارسطو آثار بیشتری به دست ما رسیده است و تاریخ فلسفه از زمان ایشان به بعد برای ما روشن‌تر است.

همچنین فیلسوفان پیش از سقراط را نباید حکمایی منفرد تصور کرد که در شهرهای مختلف یونان باستان پراکنده بودند و تنها سخنانی از آنان برجای مانده است. برعکس به استثنای هراکلیتوس، این فیلسوفان استاد و شاگرد یکدیگر بوده و می‌توان ایشان را به دو مکتب تقسیم کرد. دیوژن لائرتی به پیروی از دیگران ایشان را به دو مکتب یونانی و ایتالیایی تقسیم می‌کند. اولی با آناکسیمندر آغاز می‌شود که خود شاگرد طالس بود و ودومی با فیثاغورس که او نیز شاگرد فریسیدس (Pherecydes) بود.

دیوژن خط سیر هرکدام از این دو مکتب را به ترتیب زیر نقل می‌کند:

۱. مکتب ایونی یا ملطی: آناکسیمندر، آناکسیمنس، آناکساگوراس، آرخلائوس که به سقراط می‌رسد.

۲. مکتب ایتالیایی (که به این جهت ایتالیایی خوانده می‌شود که فیثاغورس در آنجا به فلسفه مشغول بود): فیثاغورس، زنوفان، پارمنیدس، زنون ایلیایی، لوکیپوس، دموکریتوس که شاگردان بسیاری داشت از جمله ناسیفانس و ناسیدس که ایشان خود استادان اپیکور بودند.

در یک تقسیم‌بندی مدرن‌تر، می توان فیلسوفان پیش از سقراط را به مکتب ملیطه یا ملطی، مکتب فیثاغورسی (فیثاغورث و پیروان وی)، مکتب افه‌سوس (که با هراکلیتوس در افه‌سوس آغاز می‌شود)، مکتب ایلیایی (از این جهت که زنوفان، پارمنیدس و زنون هر سه اهل ایلیا بودند)، مکتب تکثرگرا (که با امپدوکلس آغاز می شود) و در نهایت مکتب اتمیست‌ها (که لوسپیوس و دموکریتوس بنیان‌گذار آن بودند) تقسیم کرد.

در هر حال هر تقسیم‌بندی، اختیاری و نادقیق خواهد بود زیرا ما تمامی متون آنان را در اختیار نداریم و این مانع مقایسه‌ی نظرات ایشان با یکدیگر و داشتن یک تقسیم‌بندی صحیح مطابق نظریات و فرضیات می‌شود.

صرف‌نظر از تقسیم‌بندی، ما این فیلسوفان را براساس زمان منظم کرده و به ترتیب فلسفه‌ی ایشان را شرح خواهیم داد.

طالس (Thales)

طالس اهل شهر میلتوس (ملیطه) در فنیقیه و ترکیه‌ی امروزی و فرزند اگزامیاس (Examyas) و کلوبولینا (Cleobulina) بود. مطابق گواهی افلاطون، وی یکی از هفت حکیم (Sage) یونان بود. این عنوانی است که یونانیان باستان به هفت تن از فیلسوفان، قانون‌گذاران و دولتمردان خود داده بودند. البته بین شارحین و مورخین محل تردید است که این هفت حکیم دقیقاً چه کسانی هستند. افلاطون ایشان را در مکالمه‌ی پروتاگوراس، به ترتیب زیر عنوان می‌کند: طالس اهل ملیتوس، پیتاکوس اهل میتلین، بیاس اهل پرین، سولون اهل آتن، کله بولوس اهل لیندوس، مایسون اهل خن و خیلون اهل اسپارتا. به گفته دیوژن، طالس اولین کسی بود که این لقب را دریافت کرد. دیوژن همچنین می‌گوید که افلاطون، پریاندر را از فهرست خود حذف کرده و به جای وی کله‌بولوس یا ماسیون را جزو هفت حکیم یونان قرار داده است. در هر حال نام طالس در فهرست تمامی کسانی که از هفت حکیم نام برده‌اند دیده می‌شود.

وی بعد از مدتی مشغولیت در امور سیاسی، به مطالعه‌ی طبیعت پرداخت. برخی می‌گویند وی هیچ مکتوبی از خود برجای نگذاشته است. اما به گفته‌ی دیوژن، کتاب نجوم بحری (Nautical Astronomy) به وی نسبت داده شده است. همچنین دیوژن می‌گوید که به نظر برخی وی تنها دو رساله نوشته است. یکی تحت عنوان «در باب اعتدالین» (On the Solstice) و دیگری «در باب اعتدال شب و روز»(On the Equinox). در هر حال، از طالس هیچ متنی برجای نمانده است.

اجماع بر این است که طالس بیش از همه یک منجم بود. او را اولین کسی می‌دانند که به مطالعه‌ی نجوم پرداخت، نخستین کسی است که کسوف را پیش‌بینی کرد و زمان اعتدالین (زمانی که ساعات روز و شب با هم برابر می شوند) را مشخص کرد. ارسطو وی را بنیان‌گذار فلسفه‌ی طبیعی و در زمره‌ی نخستین فیزیکدانان (این عنوانی است که وی به فیلسوفان طبیعی می‌داد) می‌داند. حتی کشف دب اصغر نیز توسط کالیماخوس (Callimachus) به وی نسبت داده شده است. از دیگر یافته‌هایی که به وی در ستاره‌شناسی نسبت داده‌اند، تعیین مسیر خورشید و تعیین نسبت اندازه‌ی ماه و خورشید به مسیر آن‌هاست.

برخی می‌گویند وی ازدواج کرد و یک پسر به نام کیبیستوس (Cybisthus) داشت. اما برخی دیگر می‌گویند وی مجرد ماند و پسر خواهرش را به فرزندخواندگی پذیرفت. دیوژن نقل می‌کند که یک بار از وی می‌پرسند چرا فرزندی ندارد و وی پاسخ می‌دهد «چون عاشق کودکان هستم».

هیرونیموس اهل رودس (Hieronymus of Rhodes) داستانی را از طالس نقل می‌کند: یکبار او برای این که اثبات کند چقدر آسان می‌توان ثروتمند شد، فصل خوبی را برای زیتون پیش‌بینی کرد و تمامی آسیاب‌های زیتون را اجاره کرد و سود خوبی بدست آورد.

وی هیچ استادی نداشت و فقط یک بار به مصر و نزد کاهنین آن‌جا رفت. گفته می‌شود که وی ارتفاع اهرام را با سایه‌ی آن‌ها روی زمین اندازه گرفته بود. وی سایه‌ی اهرام را دقیقاً زمانی اندازه گرفت که سایه‌ی یک جسم دیگر با اندازه‌ی خودش برابر بود.

با این همه باید یادآور شد که درباره‌ی صحت این داستان‌ها شک و تردید فراوان است. دیوژن سخنان زیر را به وی نسبت داده است:

«از تمامی چیزهایی که وجود دارد خدا قدیمی‌ترین است و او ایجاد یا آفریده نشده است.
زیباترین چیز، جهان است، زیرا آفریده‌ی خداست.
بزرگترین چیز فضا است زیرا همه چیز را در بر گرفته است.
سریعترین چیز ذهن است، زیرا به همه‌جا سریعاً خطور می‌کند.
قوی ترین چیز ضرورت است که بر همه‌چیز حکمفرماست.
خردمندترین چیز زمان است، زیرا همه چیز را روشن می‌سازد.»

وی در سن 78 یا 90 سالگی در گذشت. معروف‌ترین نظریه‌ی وی، درنظرگرفتن آب به عنوان منشأ تمامی چیزهاست. همان طور که پیشتر گفته شد، فیلسوفان طبیعی برای توضیح تغییر و تحولات طبیعی، به دنبال عنصر یا جوهر اولیه‌ای می‌گشتند که همه‌چیز از آن تشکیل شده است و همه‌چیز دوباره به آن برمی‌گردد. بنابراین به یک چرخه‌ی طبیعی اعتقاد داشتند که در آن چیزها از یک عنصر اولیه به وجود می‌آید و سپس به آن تحلیل می‌رود. ارسطو در کتاب متافیزیک حدس می‌زند که دلیل قلمداد کردن آب به عنوان ماهیت چیزها، این است که وی مشاهده کرده است که تمامی مخلوقات مرطوب هستند و چون گرما از رطوبت حاصل می‌شود پس منشأ حیات آب است.

ذوب فلزات و تبدیل جامدات به مایعات و یا این که چگونه خشکی را آب‌های دریا فراگرفته است نیز می‌تواند یک دلیل صدور این نظریه باشد. آتیوس (Aëtius) این نظر را به وی نسبت داده است که او حتی آتش، خورشید، ستارگان و کل کیهان را نتیجه‌ی تبخیر آب‌ها می‌دانسته است. وی معتقد بود که زمین، خشکی بیرون‌آمده از دریاست و دلیل زلزله را نیز باید در همین آب دریاها و حرکات آن دانست.

طالس همچنین به حرکت و روح اشیای بی‌جان نیز معتقد بود زیرا دلیل حرکت را روح می‌دانست. ارسطو می‌نویسد «طالس، هم اگر بخواهیم براساس آن‌چه از دیدگاه‌های وی ثبت شده است نظر دهیم، به نظر می‌آید که تصور می‌کند روح به نوعی علت حرکت است، از آن‌جایی که وی می‌گوید یک سنگ (دارای خاصیت مغناطیسی) روح دارد زیرا باعث حرکت در آهن می‌شود.»

حکایت معروف دیگری از طالس وجود دارد. گفته می‌شود که یک بار در حالی که از خانه‌ی پیرزنی برای مشاهده‌ی ستارگان با عجله بیرون می‌آمد در چاهی افتاد و در خواست کمک کرد. پیرزن به تمسخر به او گفت چطور می‌خواهی اسرار آسمان‌ها را بدانی در حالی که از جلوی پای خودت بی‌خبری.

دیوژن با نقل از نامه‌ای از آناکسیمنس به فیثاغورس، این حادثه را حتی دلیل مرگ وی نقل می‌کند: «طالس پسر Examyas سرنوشت ناخوشایندی در سن پیری داشت. وی همان طور که عادت داشت از حیاط خانه‌اش در شب همراه با خدمتکار (زن) خود برای دیدن ستارگان بیرون برود، و فراموش کرد که کجا ایستاد و همانطور که به ستارگان خیره شده بود، به لبه‌ی یک شیب تند رفت و افتاد. بدین‌ترتیب میلتوسی‌ها منجم خود را از دست دادند. باشد ما که شاگرد وی هستیم، یاد وی را گرامی داریم و باشد که شاگردان و فرزندان ما نیز او را بستایند، بیایید یکدیگر را از کلام او محروم نکنیم. باشد که تمامی گفتار ما با یاد طالس آغاز شود.»

آناکسیمندر (Anaximander)

آناکسیمندر، به مانند استاد خود طالس، اهل ملیطه یا میلتوس (Miletus) بود. وی اصل حاکم بر جهان را امر بی‌کران (Boundless یا به یونانی apeiron) می‌دانست. پس وی هیچ‌کدام از عناصر اربعه را منشأ اولیه‌ی جهان نمی‌داند زیرا آن‌ها همگی دستخوش تغییر می‌شوند اما کل کیهان تغییرناپذیر باقی می‌ماند. زمین کروی است و در مرکز جهان قرار دارد و خورشید و ماه و ستارگان حول آن می چرخند. ماه نور خود را از خورشید می‌گیرد و خورشید نیز به بزرگی زمین است و از آتش ناب ساخته شده است.

وی را همچنین مبتکر ساعت آفتابی می‌دانند. دیوژن می‌گوید که وی اولین بار یک ساعت آفتابی را در Lacedaemon درست کرد. همچنین وی نخستین کسی بود که از زمین و دریا نقشه تهیه کرد. مطابق نظر آپولدوروس اهل اتن (Apollodours of Athens)، وی اندکی بعد از پنجاه و هشتمین المپیک درگذشت. از جزئیات زندگی وی اطلاعات بیشتری در دست نیست.

وی کتابی به نام در باب طبیعت نوشته که از دست رفته است و تنها بخش‌های اندکی که توسط سیمپلیسیوس (Simplicius) در قرن ششم میلادی نقل شده، به دست ما رسیده است.

حال بپردازیم به نظریه‌ی اصلی وی یعنی بی‌کرانی به عنوان منشأ اولیه جهان. حتی در زمان باستان هم، شارحین شکایت کرده‌اند که او در این باره توضیح کافی نداده است و دقیقاً معلوم نیست که منظور وی از بی کران چیست. آیا این بی‌کران را باید مکان‌مند در نظر گرفت یا زمان‌مند یا امری نابودنشدنی.

ارسطو از استدلالی سخن می‌گوید که احتمالاً به آناکسیمندر برمی‌گردد. در این استدلال امر بی‌کران منشئی ندارد زیرا خود منشأ خویش است: «هرچیزی یک منشأ دارد یا خودش منشأ است. بی‌کران منشئی ندارد زیرا در این صورت باید محدودیتی می‌داشت. به علاوه، آن‌چه به‌وجود نیامده، جاودانه و نوعی منشأ است. زیرا هرچه دچار تغییر است یک غایتی دارد، و برای هر فرآیند نابودشدنی، پایانی وجود دارد.»

در کتاب فیزیک، ارسطو با اشاره به امر بی‌کران می‌نویسد: «(این اعتقاد به وجود امر بی‌کران) از این ایده نشأت می‌گیرد که چون کون و فساد هرگز پایان نخواهد یافت، پس آن‌چه از آن گرفته می‌شود تا چیزی به‌وجود آید بی‌کران است.»

پس، امر بی‌کران را باید به عنوان منشئی پایان‌ناپذیر در نظر گرفت. هرچیزی از آن حاصل شده اما خود آن از چیزی حاصل نشده است. می‌توان این طور تفسیر کرد که هرچیزی که در معرض تغییر و تحول است، از چیزی دیگری حاصل می‌آید، پس باید چیزی باشد که همه چیز از آن گرفته می‌شود، بی آن که خودش از چیزی دیگر حاصل آمده باشد و این همان بی‌کران است. ارسطو در ادامه و با اشاره‌ی مشخص به آناکسیمندر می‌نویسد: «برخی ادعا می‌کنند که این (یعنی آنچه که به عناصر اضافه می شود) بی‌کران است، اما نه هوا یا آب، زیرا در غیر این صورت آن‌چه بی‌نهایت است بقیه را نابود خواهد کرد، زیرا آن‌ها متضاد یکدیگرند (هوا برای مثال، سرد است، آب مرطوب و آتش داغ). اگر هرکدام از آن‌ها بی‌کران باشد، از مدت‌ها قبل بقیه را نابود کرده بود، اما آن‌ها می‌گویند که این عناصر از چیز دیگری به‌وجود آمده‌اند.»

در این‌جا استدلال به گونه‌ی دیگری مطرح می‌شود: هیچ‌کدام از عناصر نمی‌توانند منشأ و درنتیجه بی‌کران باشند، زیرا ویژگی‌های متضاد با هم دارند و اگر برای مثال آتش را بی‌کران و بنیاد دیگر چیزها بدانیم، پس گرمای بی‌کران آن تمامی رطوبت آب و سرمای هوا را نابود خواهد کرد. اما چون منشأ، بی کران است، بنابراین هیچ کدام از عناصر نمی‌توانند بی‌کران باشند. با این حال، این توضیح به ما داده نمی‌شود که چرا منشأ باید بی‌کران باشد.

از این‌ها نتیجه می‌شود که بی‌کران، منشئی پایان‌ناپذیر است و هیچ‌کدام از عناصر نیست. با این حال، این دو ویژگی همچنان توضیح روشنی از امر بی‌کران ارائه نمی‌دهند.
 اناکسیمندر سپس توضیح می‌دهد که جهان چگونه از این امر بی‌کران و مرموز به‌وجود آمده است. اولین چیزی که باعث به‌وجود آمدن کیهان شد تضاد گرما و سرماست. گرما به شکل گویی آتشین موجب شکل‌گیری خورشید، ماه و ستارگان شد؛ در حالی که پیرامون آن، مه تاریکی است که منشأ آب و خاک است. پلوتارک کاذب در شرح نظرات وی ‌می‌نویسد: «وی اعلام می‌کند که آنچه از امر ابدی حاصل آمده و مولد گرما و سرما است، از این کیهان Kosmos جدا شده و نوعی گوی آتشین است و از آن مهی تاریک رشد کرد و حول زمین را فرا گرفت همچون پوسته‌ی حول درخت. وقتی این گوی آتشین شکسته شد و در حلقه‌های خاص محصور شد، آن‌گاه خورشید، ماه و ستارگان پدید آمدند.»

وی با استفاده از همین نظریه‌ی آفرینش جهان درباره‌ی علت پدیده‌های طبیعی توضیحاتی ارائه می‌دهد. حلقه‌های آتشینی که توسط مه تاریک محصور شده‌اند، منافذی دارد و نزد ما به شکل ستارگان ظاهر می‌شود. حلقه یا مدار خورشید بیست‌وهفت برابر زمین و هجده برابر مدار ماه است. خورشید بالاترین مدار را دارد و مدارهای ستارگان پایین‌ترین هستند. باد وقتی می‌وزد که بخارات ظریف مهِ تاریک جدا شده و دوباره به هم پیوسته و به حرکت درمی‌آیند. باران نتیجه‌ی تبخیر از زمین تحت گرمای خورشید است. تندر وقتی رخ می‌دهد که باد ورزیده و از بین ابرها عبور کرده و آن‌ها را پاره می‌کند. زمین در هوا معلق است و ساکن. دلیل ساکن بودن آن این است که در مرکز جهان قرار دارد و حد فاصل همه‌ی فواصل از آن به یک اندازه هست.

وی همچنین نظرات جالبی درباره‌ی منشأ حیات و پیدایش انسان دارد. نه چندان دور از واقعیت، وی منشأ پیدایش انسان را از جانوران دیگر می‌داند هرچند نه مطابق نظریه تکامل (فرگشت).

آتیوس درباره‌ی نظر آناکسیمندر درباب منشأ حیات می‌نویسد: «آناکسیمندر می‌گوید که اولین حیوانات در رطوبت به‌وجود آمدند و دارای پوست‌های خاردار بودند. وقتی پیشرفت کردند، به مناطق خشک‌تر آمدند، پوسته‌‌ی آن‌ها شکسته شد و آن‌ها برای مدت کوتاهی با یک شیوه‌ی مختلف زندگی می‌زیستند.»

انسان نیز از دیگر حیوانات پدید آمده است. آناکسیمندر دلیل این را این می‌داند که انسان‌ها در هنگام تولد نمی‌توانند روی پای خود بایستند و تا مدت‌ها نیازمند مراقبت و تغذیه توسط والدین هستند؛ پس آن‌ها در گذشته تا سنین بالاتری به صورت جنین باقی می‌ماندند. «او همچنین اعلام می‌کند که در آغاز انسان‌ها از حیواناتی از یک نوع خاص متولد می‌شدند، زیرا دیگر حیوانان به سرعت (بعد از تولد) روی پای خود می‌ایستند، و تنها انسان‌ها نیازمند مراقبت طولانی هستند. به همین دلیل، اگر در آغاز به همین شکل بودند، نمی‌توانستند بقا یابند.»

«آناکسیمندر بر این باور بود که انسان از آب گرم و خاک یا به شکل ماهی یا حیواناتی مانند ماهی برخاسته است. انسان‌ها در همه‌ی این‌ها رشد می‌کردند و به صورت جنین تا سن بلوغ باقی می‌ماندند. سپس درنهایت بیرون می‌آمدند و زنان و مردانی که به دنیا می‌آمدند قادر به مراقبت و تغذیه‌ی خود بودند.»

آناکسیمنس (Anaximenes)

آناکسیمنس اهل میلتوس و شاگرد آناکسیمندر است. به نظر برخی، وی شاگرد پارمنیدس هم بود. وی اصل اولیه‌ی طبیعت را هوا می‌داند یا آن‌چه که نامحدود است. وی ادعا می‌کرد که ستارگان در مسیر حلقوی و دایره‌ای دور زمین می‌چرخند اما به زیر زمین نمی‌روند.

آپولودوروس می‌گوید که وی معاصر با اشغال ساردیس بود و در شصت و سومین المپیک از دنیا رفت.

آناکسیمنس از بین عناصر اربعه هوا را منشأ تمامی چیزها می‌داند. عناصر دیگر از هوا به‌وجود می آید و به آن تحلیل می‌رود. هوا مانند «بی‌کران» آناکسیمندر، بی‌نهایت است و همیشه در حال حرکت. به نظر می‌آید که انتخاب هوا به جای بی‌کران، پاسخی بوده است به گنگ و مبهم بودن بی کران به مثابه منشأ جهان. این تغییر مطابق تضاد بنیادین غلظت و رقت (و نه مانند آناکسیمندر سرما و گرما) صورت می‌گیرد. وقتی هوا رقیق می‌شود به آتش تبدیل می‌شود و اگر غلیظ شود به باد تبدیل شده، سپس به ابر و اگر این تغلیظ ادامه یابد به آب و سپس به خاک تبدیل می‌شود. پس از هوا هر چیزی به‌وجود می‌آید. البته معلوم نیست که آیا وی به وجود اتر (که در فلسفه به عنوان عنصر پنجم یا هوای فوقانی که در بین اجرام سماوی جریان دارد) معتقد است یا خیر.

هیپولیتوس درباره‌ی نظرات وی می‌نویسد: «شکل هوا به صورت زیر است: وقتی هموار است، نامشهود است، اما با سرما، گرما، رطوبت و نیز حرکت مشهود می‌گردد. تمام چیزهایی که دستخوش تغییر هستند، تغییر نمی‌گردند، اگر هوا در حرکت نبود. زیرا وقتی آن تغلیظ می‌یابد، شکل متفاوتی به خود می‌گیرد. وقتی به شرایط بهتری تحلیل می‌رود، به آتش تبدیل می‌شود و از طرف دیگر، هوای غلیظ شده به باد تبدیل می‌شود. ابرها از طریق فرایندی مشابه نمدمالی از هوا به‌وجود می‌آیند و به آب وقتی که این کار به درجه‌ی بیشتری رخ می‌دهد. وقتی غلظت همچنان بیشتر می‌شود، به خاک تبدیل می‌شود و وقتی به منتها درجه غلظت برسد به سنگ تبدیل می‌گردد.»

وی درباره‌ی کیهان معتقد بود که زمین نه کروی بلکه مانند دیسک صاف بوده و روی هوا شناور است.

جالب این‌جاست که آناکسیمنس برای توضیح رقت و غلظت هوا، سعی کرده شواهد تجربی نیز بیابد. برای مثال این که اگر کسی با دهان باز فوت کند، متوجه خواهد شد که هوای بیرون آمده از دهانش گرم است. پس انبساط و رقت هوا باعث گرما می‌شود و گرما نیز ویژگی آتش است و اگر هوا به اندازه‌ی کافی رقیق شود به آتش تبدیل خواهد شد. اما وقتی کسی از میان لب‌ها فوت کند، متوجه می‌شود که هوای بیرون آمده سرد است، پس غلظت باعث سرما شده و سرما نیز ویژگی آب است.

این حدس را هم می‌توان زد که بخار کردن بازدم در هوای سرد یا تقطیر، یک گواه تجربی دیگر برای وی بود تا تصور کند هوا در اثر سرما به آب تبدیل می‌شود.

درباره نویسنده

امین قضایی، پژوهشگر فلسفه و علوم اجتماعی، نویسنده و عضو هیأت تحریریه‌ی کرونوس می‌باشد.

درباره هیأت تحریریه

این مقاله توسط هیأت تحریریه نوشته ویا ویرایش شده است. عضویت در هیأت تحریریه با توجه به «شرایط همکاری با کرونوس» برای عموم آزاد است.

آیا می‌دانستید؟

زنگ تفریح: حرکت زمین، ساعت و تقویم

در این ویدیو به حرکت وضعی و حرکت انتقالی زمین پرداخته و به صورت مختصر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *